درخت گردو
گویند روزی انوشیروان ساسانی در حال گذر از مسیری بود .
در راه پیرمردی را مشغول کاشتن درخت گردویی دید.
به او گفت: ای پیرمرد چرا این درخت را می کاری عمر تو که کفاف چیدن میوه هایش را
نمی دهد!
پیرمرد خنده ای کرد گفت:دیگران کاشتند و ما خوردیم حال ما بکاریم و دیگران بخورند.
شاه از این سخن بسیار خوشش آمد و کیسه ی پر از سکه ی طلایی را به پیرمرد داد.
پیرمرد نگاهی به سکه کرد و گفت:بفرمایید این هم پاداش کارم که امروز گرفتم.
انوشیروان دوباره خندید،کیسه ای دیگر به او داد.
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 6:6 توسط ابوطالب
|