تا کی به بزم شوق غمت، جا کند کسی

خون را به جای باده تمنّا کند کسی

تا مرغ دل پرید گرفتار دام شد

صیاد کی گذاشت که پروا کند کسی

دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم

سودا چنین خوش است که یک‌جا کند کسی

ای شاخ گل به هر طرفی میل می‌کنی

ترسم درازدستی بی‌جا کند کسی

نشکفت غنچه‌ای که به باد فنا نرفت

در این چمن چه‌گونه دلی واکند کسی

خوش گلشنی است حیف که گل‌چین روزگار

فرصت نمی‌دهد که تماشا کند کسی

عمر عزیز خود منما صرف ناکسان

حیف از طلا که خرج مطلا کند کسی

بر روضه‌های خلد قدم می‌توان گذاشت

جانا! اگر زیارت دل‌ها کند کسی

شعر از قصّاب کاشانی