جورابش پاره بود. وقت نماز جماعت،حواسش به پشت سری اش بود تا مبادا سوراخ جورابش

را ببیند و  آبرویش برود.

در همان حال،به خودش گفت: اگر یک جوراب سوراخ،آبرو می برد، خداوند ستّار العیوب نمی بود

اگر، چه می شد؟

بغضش گرفت.

دیگر بی خیال جوراب پاره اش شد...





منبع متن :http://boro.niazerooz.com/

منبع عکس:http://hesebahamboodan.blogfa.com/