آیه الکرسی / پست ثابت


بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله.


 

سرباز با مرام!

پرستار، مردی با یونیفرم ارتشی و با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: آقا پسر شما اینجاست!

پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند.

پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد میکشید جوان یونیفرم پوشی که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود را دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت وگرمی محبت را در آن حس کرد...

پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنارتخت بنشیند و تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها میتابید،دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش میگفت.

پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت.

آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت میکرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود...

در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان اورا رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید.

منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد.

وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید: این مرد که بود؟

پرستار با حیرت جواب داد : پدرتون ؟!

سرباز گفت: نه اون پدر من نیست، من تا بحال اورا ندیده بودم !!!

پرستار گفت: پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟

سرباز گفت: میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمیتواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم.

در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم.

پسر ایشان کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟!

پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: ویلیام گری!!


سطل پر از میوه

روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.

در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او

را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.

یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است.

سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.

وقتی همسایه صدای در زدن او راشنید خوشحال شد وپیش خود فکر کرداین بار دیگر برای دعوا آمده است.

وقتی در را بازکرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : " هر کس آن چیزی

را با دیگری قسمت میکند که از آن بیشتر دارد ....."


منبع:http://boro.niazerooz.com/

فایده مدادرنگی سفید

مدادرنگی ها مشغول بودند، به جز مداد سفید، هیچ کس به او کار نمی داد، همه می گفتند تو به هیچ دردی نمی خوری.

یک شب که مدادرنگی ها، تو سیاهی کاغذ گم شده بودند مداد سفید تا صبح کار کرد،

 ماه کشید، مهتاب کشید و آن قدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد. صبح توی

جعبه مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد.



منبع:http://boro.niazerooz.com/

راز ماندگاری

خوشبختی

شعر زیبای دیدُمَک


شعر محلّی زیر از شاعر منطقه ی خشت و کنارتخته استان فارس،آقای سیّد ابوطالب هاشمی می باشد که برا راحت متوجّه شدن شعر،زیر  هر مصرع،توضیح آن مصرع آورده شده است .

 

دیدُمَک

 

باز اِمشـُو دیـدُ مک از نــو چِتِــه

 

امشب پرنده ی دیدمک چه شده است؟

 

هُوی مَدَت کم کن،خَفَه کِردی خُته

 

کمتر صدا کن،با صدا کردن،خودت را خفه کردی

 

داد و بیداد از بسی کردی که حَلق

 

از بس که سر و صدا کرده ای،حلقت

 

پاره وابی، مِی چه بد دیدی و ِ خلق؟

 

پاره شده،مگه از مردم چه دیده ای؟

 

سی چه هِی بالا و دُو مَن میکنــی

 

برای چه بالا و پایین می پری

 

مثـل دِی کُـر مـرده شیون میـکنی

 

مانند مادر فرزند مرده،ناراحتی می کنی

 

شک ندارم دیدمک، دُز دیدیِـــه

 

شکی ندارم که تو دزد دیده ای

 

ایقَـه تــو هُــول و وَلا افتیدیــــــه

 

که این قدر به خاطرش سر و صدا می کنی

 

ریم نو یمبو وَت بُگم کردی کَرُم

 

رویم نمی شود به تو بگویم که مرا کر کردی

 

سر صدا کم تــر بُکن بُردی سرم

 

سر و صدا کتر کن،سرم رو درد آوردی

 

وَت نمی گُم هیچ نگو، غوغا نکن

 

بهت نمی گویم که چیزی نگو و سر و صدا نکن

 

یــا که ری نامَردُمَل دَس وا نکـن

 

یا این که افراد نامرد را نشان نده

 

نه، نمی گُم هر چه دیدی هیچ نگو

 

بهت نمی گویم که هر چه دیدی را نگو

 

مثل باقــی فکــر غیر از خُت نَبو!

 

مانند بقیه ی افراد،به فکر خودت نباش

 

نیتُّم نــی تا کــه دلسردت کنــم

 

قصدم دلسرد کردن تو نیست

 

وَت بیگیرم سُرخی و زردت کنم

 

و  تو را نا امید کنم

 

دیدُ مک کارِت دُرُس، بُنگت قشنگ

 

دیدمک،کا رتو درست و صدایت قشنگ است

 

قسمتِ خصمت نَبُو غیر از فشنگ

 

دشمن تو بمیرد

 

دیدمــک دادی خَوَر، دَسَّت طـلا

 

دیدمک،به خاطر خبر دادنت،ممنونم

 

هــم گُجیـک قربونتا بُو هــم قَلا

 

هم گنجشک و هم کلاغ فدایت شوند

 

پا شلک هر چی هِسی و ابو فِدات

 

هر تعدا پرنده ی پا شلک هست،فدایت شود

 

صــد قَلا سُوزَک گلابُو زیر پــات

 

تعداد زیادی کلاغ سبز،زیر پایت قربانی شود

 

مرغ نیَّت صافِ مِث خُم بی ریـــا

 

پرنده ای که مثل خودم،نیت ات صاف هست

 

جُــی تشــکر داره ایثـارت اُمــا:

 

ایثارت برا اطّلاع دادن دزد،تشکّر داره،امّا

 

مِث کسی که بِر کُنه تُوسُون تَشی

 

مثل کسی که در تابستان،آتش روشن کند

 

زحمتـی بیفُیدِه داری مــی کَشــی

 

زحمت بیهوده می کشی

 

آخُو دُز، یکیّ دوتا،نی دیدمــک

 

چون که دزد،که یکی دو تا نسیت،دیدمک

 

تا فرار یشون بیدی پُی هُوی کمک


بقیّه ی شعر در ادامه ی مطلب

ادامه نوشته

به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر.......

به آرامی آغاز به مردن می کنی...............


اگر سفر نکنی٬


اگر چیزی نخوانی٬


اگر به اصوات زندگی گوش ندهی٬


اگر از خودت قدردانی نکنی.


به آرامی آغاز به مردن می کنی..............


زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی٬


وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.


به آرامی آغاز به مردن می کنی.............


اگر برده عادات خود شوی٬


اگر همیشه از یک راه تکراری بروی٬


اگر روزمرگی را تغییر ندهی٬


اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی٬


یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.


تو به آرامی آغاز به مردن می کنی.............


اگر از شور و حرارت٬


از احساسات سرکش٬


و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا میدارند٬


دوری کنی.


تو به آرامی آغاز به مردن می کنی............


اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی٬آنرا عوض نکنی٬


اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی٬


گر ورای رؤیاها نروی ٬اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یکبار در تمام زندگیت ورای


مصلحت اندیشی بروی.


امروز زندگی را آغاز کن!


امروز مخاطره کن!


امروز کاری بکن!


نگذار که به آرامی بمیری...


شادی را فراموش نکن!



منبع:http://www.faranak67.blogfa.com/

تکفیری های سوری ،حرم مطهّرحضرت زینب (س) را با خمپاره مورد هدف قرار دادند.


مادر


چشمان پاک


چشمانت
آسمان را خجل می کند
دلــــت
دریـــــا را...

معلّم ای حبیب من!

معلّمی،ارزش درس هنر را می دانست و به كمک آن درس رياضی را هم تدريس می كرد.

معلّمی ديگر ارزش هنر را نمی دانست و در ساعت هنر،رياضي تدريس می كرد.

دانش آموزان معلّم اولی هم هنر را دوست داشتند وهم رياضی را

.و امّا

دانش آموزان معلّم دوم نه هنر را دوست داشتند، نه رياضی را و نه مدرسه را.


منبع:

http://nicemath3.blogfa.com/

 

کودک و  کودکی

تابلو ، نقاش را ثروتمند کرد.

شعر ، شاعر به چند زبان ترجمه شد.

کارگردان ، جایزه ها را درو کرد...

و هنوز سر همان چهار راه واکس می زند،کودکی که بهترین سوژه بود...





منبع:http://emskashan91.blogfa.com/

سمت خدا




در سمت توام

دلم باران، دستم باران

دهانم باران، چشمم باران

 روزم را با بندگي تو پا گشا مي کنم...

هر اذاني که مي وزد

پنجره ها باز مي شوند

ياد تو کوران مي کند...

هر اسم تو را که صدا مي زنم

ماه در دهانم هزار تکه مي شود...

کاش من همه بودم

 کاش من همه بودم

 با همه دهان ها تو را صدا مي زدم...

کفش هاي ماه را به پا کرده ام

 دوباره عازم توام...

تا بوي زلف يار در آبادي من است

هر لب که خنده اي کند از شادي من است

زندگي با توست

زندگي همين حالاست...

زندگي همين حالاست...

محمد صالح علاء


منبع:http://mowlaart.blogfa.com/

کودک  




** دخترک ۶ساله که سرطان داشت قبل از ورود به اتاق عمل،با چشمای

لرزون رو به پرستار گفت:

من مامان بابام پول ندارن...

میشه قبل از عمل بمیرم...  **



منبع:http://kheradsetiz.blogfa.com/

لباس یار است امّا کرامت است.


یاوران حجاب




منبع:http://hejab-afra.blogfa.com/

شمع



یک شمع می تواند بدون آنکه خاموش شود

هزاران شمع دیگررا روشن کند

مثل مهربانی که هیچ وقت با

تقسیم شدن کم نمی شود

زیباست که ببینی کسی میخندد

وزیباتر اینکه بدانی خودت

باعث خنده اش شده ای.


منبع:http://emskashan91.blogfa.com/

دوری کردن

از دو نفر همیشه بترس :



کسی که هیچ چیز برای از دست دادن ندارد



و  کسی که به هیچ چیزی اعتقاد ندارد . . .

گرگ درون!


سرخپوستی پیر به نوه ی خود گفت:

فرزندم در درون ما بین دو گرگ  کارزاری  بر پاست

یکی از گرگ ها شیطانی به تمام معنا ، عصبانی ،دروغگو، حسود ، حریص و پست

گرگ دیگر آرام ،خوشحال، امیدوار،فروتن و راستگو.

پسر کمی فکر کرد و پرسید:

پدر بزرگ کدامیک پیروز است؟؟؟؟

پدر بزرگ بی درنگ گفت: همانی که تو به او غذا می دهی



شایعه!

هر زمان خبری و یا شايعه اي را شنيديدو يا خواستيد آن را به دیگری بازگو کنيد اين فلسفه را در ذهن خود مرور کنید:

در يونان باستان سقراط به دليل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود. روزي فيلسوف بزرگي که از آشنايان سقراط ،با هيجان نزد او آمد و گفت:

سقراط ميداني راجع به يکي ازشاگردانت چه شنيده ام؟

سقراط پاسخ داد:

"لحظه اي صبر کن.قبل از اينکه به من چيزي بگويي از تومي خواهم آزمون کوچکي را که نامش سه پرسش است پاسخ دهي."

مرد پرسيد:

سه پرسش؟

سقراط گفت:

بله درست است.قبل از اينکه راجع به شاگردم بامن صحبت کني،لحظه اي آنچه را که قصدگفتنش را داري امتحان کنيم.

اولين پرسش :

 حقيقت است؟

 یعنی کاملا مطمئني که آنچه را که مي خواهي به من بگويي حقيقت دارد؟

مرد جواب داد:"نه،فقط در موردش شنيده ام."

سقراط گفت:"بسيار خوب،پس واقعا نميداني که خبردرست است يا نادرست".

حالا بيا پرسش دوم را بگويم،"پرسش خوبي" ، یعنی آنچه را که در موردشاگردم مي خواهي به من بگويي خبرخوبي است؟

"مردپاسخ داد:"نه،برعکس"

سقراط ادامه داد:"پس مي خواهي خبري بدی رادر مورد شاگردم که حتي درموردآن مطمئن هم نيستي بگويي؟

"مردکمي دستپاچه شد و شانه بالا انداخت".

سقراط ادامه داد:"و اما پرسش سوم سودمند بودن است.

یعنی آن چه را که مي خواهي در مورد شاگردم به من بگويي برايم سودمند است؟

"مرد پاسخ داد:"نه،واقعا"

سقراط نتيجه گيري کرد:"اگرمي خواهي به من چيزي رابگويي که نه حقيقت داردونه خوب است و نه حتي سودمند است پس چرا اصلا آن رابه من مي گويي؟


منبع:http://narcis2nd.blogfa.com/

امید


"تا امید هست زندگی باید کرد"



منبع:http://abjikhanoom.blogfa.com/

ماه مبارک رمضان

صحبت از گرمای هوا بود که به ماه رمضان رسید ...

* امسال روزه می گیری؟

+ اگر خدا بخواهد ...

* من هم می گیرم، ولی کدام پزشک این همه سختی را برای بدن تایید می کند؟

+ همان که وقتی همه پزشکان جوابت کردند ، برایت معجزه می کند !


منبع:http://bonbastt.blogfa.com/

راز دوستی را بیاب




راز دوستی در صدر قرار دادن عشق خداوند است.

راز دوستی در قسمت کردن شادی ها با دیگران است.

راز دوستی در دوست داشتن بی قید و شرط دیگران است.

راز دوستی در توقع نداشتن از دیگری است نسبت به دیگران آزاده رفتار کن.

راز دوستی در این است که نیازهای دیگران را مقدم بر نیازهای خودت بدانی.

راز دوستی در این است که بیشتر گوش کنی تا دیگران را وادار به شنیدن کنی.

راز دوستی در این است که تغییر حالات خود را با خوش رویی و حسن نیت بپذیری.

راز دوستی در محترم شمردن است. به حقوق و دیدگاه های دوستت احترام بگذار

راز دوستی در این است که هنگام صحبت با دوستان حواست کاملا جمع آنها باشد.

راز دوستی در این است که روابط خود با دوستانت را به روابطی استثنایی تبدیل کنی.

راز دوستی در این است که با موهبت دوستی عشق به خداوند را در خودت ایجاد کنی.

راز دوستی آن است که برای یافتن دوستان صمیمی باید اول خودت یک دوست باشی .

راز دوستی در این است که محبت را نه تنها با کلام بلکه با نگاه و لحن صدا نیز ابراز کنی.

راز دوستی در این است که در خوشبختی دیگران نه فقط با حرف بلکه با عمل سهیم باشی.

راز دوستی در این است که هرگز اشتیاق دوستانت را نسبت به مسائل مختلف تحقیر نکنی .

راز دوستی در معتمد بودن است. روی حرفت بایست به قولت عمل کن و به تعهدت پایبند باش.

راز دوستی در این است که هرگز دوستانت را قضاوت نکنی بلکه همواره نکات مثبت آنها را ببینی.

راز دوستی در این است که همواره افکار مثبت در سر داشته باشی. خصوصا هنگام بروز سوء تفاهمات.

راز دوستی در این است که دوستانت را تحسین کنی بی آن که بدانند چه احساسی نسبت به آنها دارید.

راز دوستی در این است که دوستان را در آرزوها و اهدافت سهیم کنی, نه این که فقط با آنها وقت بگذرانی.

راز دوستی در این است که دوستانت را همان طور که هستند بپذیری و سعی نکنی آنها را به دلخواه خودت باز آفرینی کنی.

راز دوستی در این است که حالات خوب و بد خود را به دیگران تحمیل نکنی, اما به آنها فرصت دهی که احساس خود را بیان کنند.

راز دوستی در این است که دائما دیگران را سرزنش نکنی بلکه مزایای مثبت کار درست را صادقانه بیان کنی.

راز دوستی در این است که از سعادت دوستان شاد باشی و هرگز وضعیت خود را با بدبینی با وضعیت آنها مقایسه نکنی.

راز دوستی در این است که در غم و ناراحتی دوستانت شریک باشی و به آنها دلگرمی بدهی نه این که با ابراز احساسات نا درست ناراحتی شان را تشدید کنی.

راز دوستی در این است که حامی حقوق دوستت باشی حتی اگر ناچار شوی به اشتباه خود اعتراف کنی.

راز دوستی در این است که به تنش های موجود در رابطه ات بها ندهی و دست به کاری بزنی که موجب تقویت دوستی شود.

راز دوستی در اینه که دوستت رو مث یکی از اعضای خونوادت بدونی و اینو نه تنها با حرف بلکه با رفتار هم به اون نشون بدی...

راز دوستی در صمیمیت است. برای دوستانت یک دوست واقعی باش حتی زمانی که با تو بد می کنند.


منبع:http://economy91pgu.blogfa.com/

اللهم صل علی محمد و علی محمد و عجل فرجهم

استاد:چرا حضرت محمددر...
طلاب:اللهم صلی علی محمد و ال محمد
استاد:بله افرین،خوب داشتم میگفتم چرا حضرت محمد...
طلاب:اللهم صلی علی محمد وال محمد
استاد:بله،چرا حضرت محمد
طلاب: اللهم صلی علی محمد وال محمد
استاد:لا اله الا الله،چرا ان حضرت...
طلاب: کدام حضرت؟
استاد:حضرت
 محمد
طلاب:اللهم صل علی محمد وال محمد!!!!!!!!!

منبع:http://economist90.mihanblog.com/

شهید

شهید حمزه خسروی، فرمانده عملیات یکی از گروهان های لشکر المهدی(عج) بود. روزی پس از ادای نماز صبح، رو به یکی از برادران روحانی می کند و می پرسد: «آقا! اگر کسی خواب امام علی علیه السلام را ببیند، چه تعبیری دارد؟» روحانی در پاسخ می گوید: «باید دید چه خوابی دیده و ماجرا چگونه بوده است.»
شهید خسروی دیگر چیزی نمی گوید؛ اما دو ساعت بعد، در یکی از محورهای عملیاتی، در حالی که فرق سرش شکافته شده بود، به دیدار حضرتش شتافت و رستگار شد....
دو رکعت عشق/ علیرضا قزوه

<<...رحماء بینهم>> و سید علی اکبر ابوترابی

توی اردوگاه چندتا پناهنده داشتیم یکی از آنها آدم بی قید و بندی بود رفتارش همه رو اذیت می کرد، یک دست پاسور داشت چند وقت یکبار پاسور بازی می کرد.
یک روز وقتی نبود یکی رفت پاسورهایش را پاره کرد وقتی برگشت و ورق های پاره شده را دید عصبانی شد و به قرآن بی احترامی کرد. چند تا از بچه ها به طرفش رفتند فرار کرد توی اتاق و در را بست.
به حابه حاج آقا خبر دادند زود آمد دم در اتاق ایستاد، خواستند به زور بروند تو، مانعشان شد.
گفت: "به مادرم زهرا قسم نمیذارم مگه اینکه از رو جسد من رد شین" بچه ها برگشتند
یک هفته بعد حاج آقا صدایم کرد گوشه ای نشستیم بهم گفت: می دونی اونها درباره ی من چی میگن "ابوترابی غیرت دینی نداره" 
بعد سرش را پایین انداخت و گفت: کسی که اون اشتباه رو کرد چند رو پیش به یکی گفته "خیلی دوست دارم نماز بخونم ولی نمی خوام بچه مذهبی ها فکر کنن از ترس اوناست" 

والله ما غیرت دینی نداریم اگه درد ما دین بود حالا که این آدم به خاطر محبتی که دیده به طرف دین اومده می رفتیم ودستش رو می بوسیدیم.


منبع:https://plus.google.com/108062935807883121882/posts