می خواهمت چنان كه شب خسته،خواب را

سلام


می خواهمت چنان كه شب خسته،خواب را


می جويمـــــــــت چنان كه لب تشنه،آب را



محو توام چنان كه ستاره به چشم صبح


يا شبنم سپيده دمان،آفتــــــــــــــــاب را



بی تابم آن چنان كه درختان برای باد


يا كودكان خفته به گهواره،تـــــاب را



بايسته ای چنان كه تپيدن،برای دل


يا آن چنان كه بال پريدن عقاب را




حتّی اگر نباشی می آفرینمـــــــــت


چونان كه التهابِ بيابان،سراب را



ای خواهشی كه خواستنی تر ز پاسخی


با چون تو پرسشی،چه نيازی جواب را




مرحوم قيصــــــر امیــــــن پور



منبع :http://www.tebyan.net/

مهربانی

من خدا رو در قلب کسانی دیدم که بی هیچ توقّعی، مهربانند.

داگلاس و دست نوازشگر

روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از

چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچّه های فقیر

 حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده

 کودکانه خود را تحویل داد، معلّم شوکه شد! او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست

چه کسی بود؟


بچّه های کلاس هم مانند معلّم از این نقاشی مبهم تعجّب کردند. یکی از بچّه ها گفت:

"من فکر می کنم این دست خداست که به ما غذا می رساند."


یکی دیگر گفت:"شاید این دست کشاورزی است که گندم می کارد و بوقلمون ها را پرورش

می دهد."


هر کس نظری می داد تا این که معلم بالای سر داگلاس رفت و از او پرسید:

"این دست چه کسی است، داگلاس؟"


داگلاس در حالی که خجالت می کشید، آهسته جواب داد:

"خانم معلّم، این دست شماست."


معلّم به یاد آورد از وقتی که داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانه های مختلف

نزد او می آمد تا خانم معلّم دست نوازشی بر سر او بکشد.


http://narimanparsi.persianblog.ir/


کودک و  کودکی

تابلو ، نقاش را ثروتمند کرد.

شعر ، شاعر به چند زبان ترجمه شد.

کارگردان ، جایزه ها را درو کرد...

و هنوز سر همان چهار راه واکس می زند،کودکی که بهترین سوژه بود...





منبع:http://emskashan91.blogfa.com/

کودک  




** دخترک ۶ساله که سرطان داشت قبل از ورود به اتاق عمل،با چشمای

لرزون رو به پرستار گفت:

من مامان بابام پول ندارن...

میشه قبل از عمل بمیرم...  **



منبع:http://kheradsetiz.blogfa.com/

چهار سخنی که زاهد را تکان داد!

زاهدی گوید:

جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه ی لباسم را جمع

کردم تا به او نخورد.او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!


دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.گفت تو با این همه

ادعا،قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای؟ کودک چراغ

را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟


چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد

با من حرف بزن. گفت من که غرق خواهش دنیا هستم  چنان از خود بیخود شده ام که از خود

خبرم نیست تو چگونه غرق محبّت خالقی که از نگاهی بیم داری؟


منبع: http://narimanparsi.persianblog.ir/

قهرمان واقعی

رابرت داینس زو- قهرمان مشهور ورزش گلف آرژانتین زمانی در یک مسابقه موفّق شد مبلغِ

زیادی پول برنده شود.

در پایان مراسم و پس از گرفتن جایزه زنی به سوی او دوید و با تضرّع و زاری از او خواست تا

پولی به او بدهد تا بتواند کودک بیمارش را از مرگ نجات دهد.زن می گفت که هیچ پولی برای

پرداخت هزینه ی درمان ندارد و اگر رابرت به او کمک نکند کودکش از دست خواهد رفت.

قهرمان گلف درنگ نکرد و تمام پول را به زن داد.

هفته بعد یکی از مقامات انجمن گلف به رابرت گفت: ساده لوح!خبر جالبی برات دارم!

آن زن اصلاً بچّه ی مریضی نداشته که هیچ،حتّی ازدواج هم نکرده.اون به تو کلک زده دوست من!

رابرت با خوشحالی جواب داد:"خدا رو شکر! پس هیچ کودکی در حال مرگ نبوده! این که

خیلی عالیه.


منبع:داستان کوتاه91

چهار سخنی که زاهد را تکان داد!

زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادّعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
 گفت من که غرق خواهش دنیا هستم  چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟



منبع:نریمان پارسی

آموزش جودو به بچّه ی یک دست

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه ی رانندگی از بازو قطع شده بود،برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد.پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد.استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند.
در طول شش ماه،استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتّی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.بعد از 6 ماه خبر رسید که یک ماه بعد،مسابقات محلّی در شهر برگزار می شود.استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان،با آن تک فن همه ی حریفان خود را شکست دهد!
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری،آن کودک یک دست موفّق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشور انتخاب گردد.

وقتی مسابقات به پایان رسید،در راه بازگشت به منزل،کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید.استاد گفت:" دلیل پیروزی تو این بود که اوّلاً به همان یک فن به خوبی مسلّط بودی،ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود و سوم این که راه شناخته شده مقابله با این فن،گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستى نداشتی!

یاد بگیر که در زندگی،از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی.راز موفّقیّت در زندگی،داشتن امکانات نیست،بلکه استفاده از " بی امکانی " به عنوان نقطه ی قوت است