زندگی...



شب آرامی بود


می روم در ایوان،تا بپرسم از خود،

زندگی یعنی چه


مادرم سینی چایی در دست،

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من


خواهرم،تکّه ی نانی آورد،

آمد آن جا،لب پاشویه نشست،به هوای خبر از ماهی ها


دست ها کاسه نمود،چهره ای گرم در آن کاسه بریخت

و به لبخندی تزئینش کرد

هدیه اش داد به چشمان پذیرای دلم

پدرم دفتر شعری آورد،

تکیه بر پشتی داد،شعر زیبایی خواند،

و مرا برد به آرامش زیبای یقین 

با خودم می گفتم:

زندگی،راز بزرگی ست که در ما جاری ست

زندگی،فاصله ی آمدن و رفتن ماست

رود دنیا،جاری ست

زندگی،آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن،

به همان عریانی،که به هنگام ورود  آمده ایم


قصّه ی آمدن و رفتن ما تکراری است

عدّه ای گریه کنان می آیند

عدّه ای،گرم تلاطم هایش

عدّه ای بغض به لب،قصد خروج

فرق ما،مدّت این آب تنی است

یا که شاید،روش غوطه وری

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؛هیچ

زندگی،باور تبدیل زمان است در اندیشه ی عمر

زندگی،جمع طپش های دل است

زندگی،وزن نگاهی ست  که در خاطره ها می ماند

زندگی،بازی نافرجامی است 

که تو انبوه کنی،آن چه نمی باید برد

و فراموش شود،آن چه که ره توشه ی ماست


بقیه ی متن در ادامه ی مطلب...

ادامه نوشته

زندگی

می روم در ایوان،تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست،
گل لبخندی چید،هدیه اش داد به من.
خواهرم تکّه نانی آورد،آمد آن جا،
لب پاشویه نشست.
پدرم دفتر شعری آورد،تکيه بر پشتی داد،
شعر زیبایی خواند،و مرا برد،به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی،راز بزرگی است که در ما جاری ست.
زندگی،فاصله ی آمدن و رفتن ماست.
رود دنیا جاری ست،
زندگی،آب تنی کردن در این رود است.
وقت رفتن به همان عریانی؛که به هنگام ورود آمده ایم،
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی،وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند.
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری.
شعله گرمی امید تو را،خواهد کشت.
زندگی در همین اکنون است.
زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است،که نخواهد آمد،
تو نه در دیروزی،و نه در فردایی،
ظرف امروز،پر از بودن توست،
شاید این خنده که امروز،دریغش کردی،
آخرین فرصت همراهی با،امید است.
زندگی یاد غریبی است که در سینه ی خاک،به جا می ماند.

زندگي،سبزترين آيه،در انديشه ی برگ.
زندگي،خاطر دريايي يک قطره،در آرامش رود.
زندگي،حسّ شکوفايي يک مزرعه،در باور بذر.
زندگي،باور درياست در انديشه ی ماهي،در تنگ.
زندگي،ترجمه ی روشن خاک است،در آيينه ی عشق.
زندگي،فهم نفهميدن هاست.
زندگي،پنجره اي باز،به دنياي وجود،تا که اين پنجره باز است،جهاني با ماست.
آسمان،نور،خدا،عشق،سعادت با ماست.
فرصت بازي اين پنجره را دريابيم.
در نبنديم به نور،در نبنديم به آرامش پر مهر نسيم.
پرده از ساحت دل برگيريم.
رو به اين پنجره،با شوق،سلامي بکنيم.
زندگي،رسم پذيرايي از تقدير است.
وزن خوشبختي من،وزن رضايتمندي ست.
زندگي،شايد شعر پدرم بود که خواند.
چاي مادر،که مرا گرم نمود.
نان خواهر،که به ماهي ها داد.
زندگي،شايد آن لبخندي ست،که دريغش کرديم.
زندگي،زمزمه ی پاک حيات ست،ميان دو سکوت.
زندگي،خاطره ی آمدن و رفتن ماست.
لحظه ی آمدن و رفتن ما،تنهايي ست.

من دلم مي خواهد،قدر اين خاطره را دريابيم.


سهراب سپهری


منبع:بیتا وب بلاگفا